۳۸۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۶ - در مدح ابوالمظفر نصر بن ناصرالدین

نوروز فراز آمد و عیدش باثر بر
نز یکدیگر و هر دو زده یک به دگر بر

نوروز جهان پرور مانده ز دهاقین
دهقان جهان دیده ش پرورده ببر بر

آن زیور شاهانه که خورشید برو بست
آورد و همی خواهد بستن به شجر بر

بر گوهر او ابر مگر عاشق گشتست
کز دیده همی قطره چکاند به گهر بر

گوئی مگر از چشمۀ خضرست چو بینی
آبی که بود مانده شبانه به خضر بر

از لاله چو بیجاده ست آهو به بیابان
نخجیر چو پیروزه ز سبزه به کمر بر

با یار یکی سوی شمرشو چو وزد باد
بشمر شکن زلف بتان را بشمر بر

گر خاک همی خندد زیر قدم ابر
چون ابر همی زار بگرید به زبر بر

پر صورت و نقش است همه روی زمین پاک
فتنه است مگر ابر برین نقش و صور بر

فتنه است بلی ابر برین صورت و این نقش
چون من به ثنا گفتن آن فخر بشر بر

شاه همه شاهان و سپهدار خراسان
کز عدل پدید آرد بر هر دو عمر بر

آن نام بلندش رقم است از بر نصرت
وز کنیت او داغ نهاده به ظفر بر

بر وعدۀ هر کس مگر افسوس کند بس
و افسوس کند وعدۀ خسرو به مگر بر

هر روز رسد نامش هر جا که رسد روز
چون مهر سما هست همیشه به سفر بر

دارد خبر او همه کس چونش ببیند
بسیار عیانش بفزاید به خبر بر

اخبار گذشته چه کنی ؟ سیرت او بین
چون هست عیان تکیه چه باید به سیر بر

عزمش چو قضا گشت و حذر عزم مخالف
هر جا که قضا باشد خندد به حذر بر

حقا که شکر زهر شود تلخ و گزایان
گر نام خلافش بگذاری به شکر بر

چونان که حجر جوهر یاقوت نماید
گر عهد وفاقش بنویسی به حجر بر

دیدنش مر آنرا که بداندیش و حسودست
تیغیست که زخمش نبود جز به جگر بر

گردد سقر از خدمت او روضۀ رضوان
گر واصف خلقش فکند دم بسقر بر

آن مسکن او بنگه فضل است که آنجا
هرگز فضلا را ننشانند به در بر

هرگه که کمر بندد توفیق بیاید
بسیار دهد بوسه بر آن بند کمر بر

از هر چه بفرماید نسخت بستاند
عرضه کند آنگه به قضا و به قدر بر

از رنج کسی گنج نجسته است و نجوید
وز گنج هزینه نکند جز بهنر بر

ترکیب امارت را از رای وز رسمش
نورست به چشم اندر و تاجست به سر بر

آنجا که بماند بصر از دیدن خسرو
شاید که نهی فضل عمی را به بصر بر

ز آنسان نرود آب ز بالا سوی پستی
چونان که رود نظم مدیحش به فکر بر

هرگز ضرر دهر مر او را نگزاید
گر حرز کند مدحش و خواند به ضرر بر

زوّار بوفد و نفر آیند بنزدش
کو زرّ ببارد به سر وفد و نفر بر

جز بر تن او ره نبرد فخر و بزرگی
زانک او نرود جز به ره عدل و نظر بر

هر جا که رود دشمن او صرف زمانه
آن راه گرفته است و نشسته بگذر بر

بیرون رود از عالم جهل ار ز علومش
یک لفظ ببخشند به بلدان و کور بر

فرزند چو تو باید تا هرچه زبانست
دارد به ثنای پدر و ذکر پدر بر

تا سال عجم را همه بر شمس رود حکم
چونانکه رود سال عرب را به قمر بر

تا بر زبرین طبع مدار است فلک را
و ارامگه مار مدارش به مدر بر

جاوید بماناد خداوند به اقبال
بدخواه و بداندیش به نقصان و غرر بر
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۵ - در صفت اسب و مدح سلطان غزنوی گوید
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۷ - در مدح سلطان مسعود غزنوی
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.