۴۳۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۳ - در مدح سلطان محمود غزنوی

منقش عالمی فردوس کردار
نه فرخار و همه پر نقش فرخار

هواش از طلعت ماهان پر از نور
زمینش از بوسۀ شاهان پر آثار

بتانی اندر و کز خط خوبان
بگرد عارض و خورشید رخسار

بدان ماند که زاغانند و دارند
گل اندر چنگل و لاله به منقار

بچهر و غمزه نقاشند و جادو
ز رنگ و بوی بزازند و عطار

شب بر گشته شان را روز معدن
گل نو رسته شانرا غالیه یار

گهی اندر کشد لاله بسنبل
گهی سنبل نهد بر لاله انبار

از ایشان هر یکی همچون درختی
که سیمش اصل باشد ارغوان بار

چو چرخ روز باشد روز رامش
چو برج روز باشد وقت پیکار

ز زر و سیم بر کردار پروین
کمر شمشیرها چون چرخ دوّار

ز معلاقی کمرها هر دوالی
ز کو کبهاش چون تیغی گهربار

گروهی را کمر شمشیر زرین
درو یاقوت رمانی پدیدار

به خون دیدۀ عشاق ماند
چکیده بر رخ زرّین ز تیمار

دوالش دیمۀ نار است زرکش
میان نار و گوهر دانۀ نار

صف پیلانش اندر ساز زرین
چو بر کوهی شکفته زعفران زار

به برق آراسته میغند و دارند
به گرد موج دریا شعلۀ نار

چو مار انندشان خرطوم ار ایدون
بود زرّین پشیزه بر تن مار

بزخم پای ایشان کوه دشتست
بزخم یشک ایشان دشت شد یار

بهیجا میغ رنگان ، تیغ دندان
به صحرا کوه جسمان، باد رفتار

چه جایست این مگر میدان سلطان
خداوند زمان شاه جهاندار

یمین دولت و دین را نگهبان
امین ملت و بر ملک سالار

زمان را مایۀ نیکی و رحمت
زمین را سایۀ اقبال و دادار

ز عشق جود مایل سوی سائل
ز حرص عفو عاشق بر گنهکار

شجاعت را دل پاکش مثالست
سخاوت را کف رادش نمودار

جهانداری بدو گشتست روشن
جوانمردی ازو گشتست بیدار

جهان پر مهر دینارست ازیرا
که نام اوست نقش مهر دینار

نماند اندر جهان گویا زبانی
به فضل و فخر او ناداده اقرار

اگر گویی که خشم شاه و آتش
دو لفظند از یکی معنی به تکرار

وگر گویی که کفّ شاه و دریا
دو ره باشد به یک منزل به هنجار

بود مر حملۀ مردان او را
به گونه بسته و نابسته دیوار

بود مر عزم بد خواهان او را
بی کسان گشته و ناگشته پرگار

کسی کو تیغ او بیند برهنه
به چشم اندر بگردد دیدش افگار

همی در باغهای دشمنانش
به جای برگ روید مرگ از اشجار

همی در شهرهای حاسدانش
به جای آب نار آید در انهار

اگر چه گنج را مقدار رنجست
برنج او ندارد گنج مقدار

وگرچه علم را معیار عقلست
ندارد علم او را عقل معیار

بیو بارد عدو را پشت و سینه
چو بگشاید خدنگ دشمن او بار

بسا لشکر کشا کامد برزمش
ز عجب آسان گرفته کار دشوار

سلاحش تیز و گنجش بیکرانه
سپاهش بیحد و پیلانش بسیار

ز عکس تیغ او افلاک پرنور
ز گرد لشکرش آفاق پر قار

ز رزم بندگانش بر قضا جور
ز سمّ مرکبانش بر زمین نار

بساز کارزار آراسته تن
برسم روزگار آموخته کار

ازیشان هر یکی ببر بلاجوی
سر شمشیرشان ابر بلا بار

چو روی شاه دید ، از هیبت او
هزیمت شد گرفته دامن عار

میان کامش اندر باد آذر
میان چشمش اندر ابر آزار

به جای رو شود در رزم پشتش
به جای عقلش اندر مغز مسمار

چو تشنه آبرا ، از بیم و از رنج
هلاک خویش را گشته خریدار

ایا شاه همه شاهان گیتی
فزود از قدر تو قانون افکار

جهان دانی و سرّ خلق گویی
بر اندیشه تویی واقف ، بر اسرار

اگر نه گفتی بودی مدیحت
نبودی فضل مردم را بگفتار

تو ای شاه ار ز جنس مردمانی
بود یاقوت نیز از جنس اشجار

همی تا بر فلک اختر بتابد
بجنبد بر زمین سیار و طیار

هوا از ابر نم بیند ز دریا
زمین را مایه بخشد ابر از امطار

همیشه عید بادت روز نوروز
همی تا تازه باشد عید مختار
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۲ - در مدح سلطان محمود
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۴ - در مدح سلطان محمود غزنوی
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.