۳۹۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵ - در مدح سلطان مسعود غزنوی

شهریار دادگستر خسرو مالک رقاب
آنکه دریا هست پیش دست احسانش سراب

آسمان جود گشت و جود ماه آسمان
آفتاب ملک گشت و ملک چرخ آفتاب

بنگر اکنون با خداوند جهان شاه زمین
هر سری اندر خراسان زی بتی دارد شتاب

تا شتابان زی خراسان آمد از سوی عراق
چون فزاید بندگانرا قدر ملک و جاه و آب

چون برآرد کاخ های نیک خواهان را به چرخ
چون کند کاشانه های بدسگالان را خراب

بدسگالان ناصواب اندیشه ها کردند ، گفت
دست کی یابد بره اندیشه های ناصواب

ناصواب بدسگالان سوی ایشان بازگشت
باز آن گردد که بر گردون براندازد تراب

این شه از فرمان ایزد بر نتابد ساعتی
شاد باش ای شاه وز فرمان ایزد بر متاب

تا فرسند هر زمانی همچنین نزدیک تو
بدره های پر زر و صندوقهای پر ثیاب

کوه جسمانی کز ایشان کندرو باشد سپهر
باد پایانی کز ایشان باز پس ماند عقاب

باد پایانند و هر یک اندرون سیم خام
کوه جسمانند و هر یک رفته اندر زرّ ناب

هرچه خواهی بایدت ایزد چنان کش داد باز (؟)
بد ره ها و تختها و زنده پیلان و دواب

ای ملک مسعود بن محمود کز شمشیر تو
عالمی پر گفتگویست و جهانی پر عتاب

یاد شمشیرت به ترکستان گذر کرد و ببرد
از دل خاقان درنگ و از دو چشم بال خواب

تا چهل من گر ز تو دیدند گردان روز جنگ
دستها شد بی عنان و پایها شد بی رکاب

در یمینهاشان بجای نیزه ها بینم غطا
بر کتفهاشان به جای درعها بینم جراب

همچو دست درّ بارانت سحاب رحمتست
زانکه بر هر کس ببارد ، وین بود فعل سحاب

تا سفرهای تو دیدند ای ملک هم در نبرد
از سفرهای سکندر کس نگفت و شیخ و شاب

آنچه اندر جنگ سر جاهان تو کردی خسروا
بی شک از خسرو نیامد بر سر افراسیاب

و آنچه اندر طارم آمد از سر شمشیر تو
گر نویسی خود مر آنرا کشوری باید کتاب

چون ز روز رزم سر جاهان بیندیشد همی
وان خروش کرّه نای و بانگ کوس فتح یاب

برده هامون را ز نعل باد پایانت هلال
روی گردان را ز گرد جنگجویانت رقاب

خسروا ! شاها ! ز قلب لشکر اندر ناگهان
حمله بردی سوی آن لشکر که بد بیش از حساب

هر گروهی را شرابی دادی از تیغت کزان
هوش با ایشان نیاید تا به محشر زان شراب

هر گروهی را که پیچیدی بخام گاو حلق
حلقه اندر حلقشان کردی چو در حلق کلاب

ای جهانداری که گر بر آب و آتش بگذری
از دل آب آتش آری ، از میان آتش آب

فرّخت باد و خجسته باد شاهنشاهیی
کز جهان میراث تست این ملک و تاج جدّ و باب

تا بود عشاق را دیدار معشوقان نیاز
تا بود معشوق را با عاشق بیدل عتاب

همچنین بادی به ملک اندر به کام دل مصیب
دشمنان و بدسگالان توای خسرو مصاب
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴ - در مدح یمین الدوله محمود غزنوی
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.