۴۲۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۱۲

تیر و کمان گرفته ای، سوی شکار میروی
صید تواند عالمی، بهر چه کار میروی؟

جانب صید گه شدی، همره خویش بر مرا
بی سگ خویشتن مرو، چون بشکار میروی

وه! چه سوار طرفه ای! کز سر مهر پیش تو
چرخ پیاده می رود چون تو سوار میروی

چون گذری بچشم من بر مژه ها قدم منه
چند بپای همچو گل بر سر خار میروی؟

شد تن زار من چو خس، بهر خدا، تو ای صبا
همره خود ببر مرا، گر بر یار میروی

ای دل خاکسار من، کی تو بگرد او رسی؟
کز پی بادپای او همچو غبار میروی

یار چو بر قفای خود هیچ نگه نمیکند
چند، هلالی، از پیش بیخود و زار میروی؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۱۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۱۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.