۲۴۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۰۷

چه حاجتست که گه خشم و گه عتاب کنی؟
کرشمه ای بنما، تا جهان خراب کنی

شراب خورده و خنجر کشیده آمده ای
که سینه ام بشکافی، دلم کباب کنی

چه غم که توبه من بشکنی؟ از آن ترسم
که دور من چو رسد توبه از شراب کنی

بروز واقعه ما را ز کوی خویش مران
چو می رویم چه حاجت که اضطراب کنی؟

هلالی، این همه از دست خویش می سوزی
که ذره ای و تمنای آفتاب کنی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۰۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۰۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.