۲۳۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۰۰

آخر، ای شوخ، دل از جور تو غمگین تا کی؟
وین جفاهای تو بر عاشق مسکین تا کی؟

گریه تلخ مرا کشت، بگو، بهر خدا
که: ترا باد گران خنده شیرین تا کی؟

بی سبب چشم ترا خشم بمردم تا چند؟
بی جهت گوشه ابروی ترا چین تا کی؟

رفتنت شیوه و دیر آمدنت آیینست
آمد و رفت باین شیوه و آیین تا کی؟

تو سرناز برآورده بشوخی همه روز
ما ز دردت سر اندوه ببالین تا کی؟

گاه از دوست غمی، گاه ز دشمن المی
غم آن چند کشیم و الم این تا کی؟

خشم و کین تو دل و جان هلالی را سوخت
آه! تا چند بود خشم تو و کین تا کی؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۹۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۰۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.