۲۵۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۹۰

من بنده کمین و تو سلطان کشوری
روزی بچشم لطف برین بنده بنگری

جان و دلست صورت و جسم لطیف تو
روح مجسمی و حیات مصوری

گفتی: هلاک شو، که بسوی تو بنگرم
اینک هلاک میشوم، ای کاش بنگری!

در هر گذر که باشم و بینی مرا ز دور
نزدیک من رسی و نبینی و بگذری

یوسف بحسن از همه خوبان نکوترست
اما، عزیز من، تو ازان هم نکوتری

ای دل، که پابکوی ملامت نهاده ای
باور مکن که: سر بسلامت برون بری

داری نظر بحال همه از ره کرم
اما نظر بحال هلالی ستمگری
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۸۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۹۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.