۲۵۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۷۳

ای که بخون مردمان چشم سیاه کرده ای
کشته شدست عالمی، تا تو نگاه کرده ای

دست برخ نهاده ای، بهر حجاب از حیا
پنجه آفتاب را برقع ماه کرده ای

پادشهی و ملک دل هست خراب ظلم تو
زانکه بلا و فتنه را خیل و سپاه کرده ای

آخر عمر بر رخم داغ جفا کشیده ای
پیر سفید موی را نامه سیاه کرده ای

دوش، هلالی، این همه برق نبود بر فلک
باز مگر ز سوز دل ناله و آه کرده ای؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۷۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۷۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.