۲۷۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۵۳

چشم او می خورده و خود را خراب انداخته
تا نبیند سوی من، خود را بخواب انداخته

چیست دانی پردهای غنچه بر رخسار گل؟
جلوه حسن تو او را در حجاب انداخته

چون نگردد عمر من کوته؟ که آن زلف دراز
رشته جان مرا در پیچ و تاب انداخته

یارب، آن زلفست بر روی تو؟ یا خود باغبان
سنبل تر چیده و بر آفتاب انداخته

با وجود آنکه ما را تاب دیدار تو نیست
گه گهی آیی برون، آن هم نقاب انداخته

گر بکویت هر دم آیم، بگذرم، عیبم مکن
شوق دیدار توام در اضطراب انداخته

بی تو در گلشن هلالی نیست خرم، بلکه او
دوزخی دیدست و خود را در عذاب انداخته
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۵۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۵۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.