۲۷۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۳۹

لیلی و مجنون اگر میبود در دوران تو
این یکی حیران من میگشت و آن حیران تو

دامن خود را بکش امروز از دست رقیب
ورنه چون فردا شود دست من و دامان تو

زخم پیکان ترا مرهم چرا باید نهاد؟
گر کسی مرهم نهد، باری، هم از پیکان تو

کی ز میدان تو برخیزم؟ که بعد از کشتنم
گرد من هم برنخواهد خاست از میدان تو

محنت روز قیامت بر من آسان بگذرد
زین عقوبت ها که دیدم در شب هجران تو

ای که از ناز عتاب آلوده می کشتی مرا
وای! اگر ظاهر نمی شد خنده پنهان تو!

در غم هجران، هلالی، صبر کن تدبیر چیست!
هیچ تدبیری ندارد درد بی درمان تو
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۳۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۴۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.