۳۰۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۳۵

روزم از بیم رقیبان نیست ره در کوی او
شب روم، لیکن چه حاصل چون ببینم روی او؟

او بقتلم شاد و من غمگین، که گاه کشتتم
ناگه آزادی نبیند ساعد و بازوی او

دارد آن ابرو کمان پیوسته بر ابرو گره
از گره گویی بهم پیوسته شد ابروی او

من که در پهلوی او خود را نمیخواهم زرشک
دیگری را چون توانم دید در پهلوی او؟

گر چه بس دورم، ولی هر جا که منزل میکنم
می نشینم رو بکوی یار و خاطر سوی او

ما چو از هر سو بخاک کویش آوردیم رو
بعد ازین روی نیاز ما و خاک کوی او

تا هلالی را فراقت چنگ بزم درد ساخت
ناله دیگر برون می آید از هر موی او
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۳۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۳۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.