۴۰۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۰۵

برخیز و بسر وقت اسیران گذری کن
چشمی بگشا، سوی غریبان نظری کن

ای گریه، بیا، در غم هجرش مددی کن
وی ناله، برو، در دل سختش اثری کن

چون آینه هر لحظه بهر کس منما روی
زنهار! که از آه دل ما حذری کن

خون شد جگر خلق، بدلها مزن آتش
اندیشه ز دود دل خونین جگری کن

از بهر گرفتاری ما زلف میآرای
ما بسته دامیم، تو فکر دگری کن

ای خواجه، مشو ساکن بت خانه صورت
بیرون رو و در عالم معنی سفری کن

من بی خبرم، گر خبرم نیست، هلالی
از بی خبریهای من او را خبری کن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۰۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۰۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.