۲۹۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۰۴

از رشک سوختم، برقیبان سخن مکن
گر می کنی، برای خدا، پیش من مکن

در آرزوی یک سخنم جان بلب رسید
جانا، ترا که گفت که: با ما سخن مکن؟

هر جا که شمع جمع شدی سوختم ز رشک
بهر خدا، که روی بهر انجمن مکن

عاشق منم، حکایت فرهاد تا بکی؟
جان کندنم ببین، سخن کوهکن مکن

تا چند بهر قتل من آزرده می شوی؟
سهلست بر من، این همه، بر خویشتن مکن

ای کز دیار عقل فتادی بملک عشق،
حال غریب ما نگر، این جا وطن مکن

گفت از لبت هلالی و قدر شکر شکست
نامش بغیر طوطی شکر شکن مکن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۰۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۰۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.