۲۷۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۰۲

عید قربان شد، بیا عاشق کشی بنیاد کن
دردمندان را بدرد نو مبارک باد کن

گفته ای: در دین ما رسم فراموشی خطاست
چون کنی از ما فراموش، این سخن را یاد کن

با من آغاز تکلم کردی و بیخود شدم
تا از اول بشنوم، بار دگر بنیاد کن

زینهار! ای دل، چو آن سلطان خوبان در رسد
حال ما را عرضه ده، کر نشنود فریاد کن

ای فلک، زان سنگها کز نقش شیرین کنده شد
گر توانی زیب روی تربت فرهاد کن

ترک جان گفتیم و بیدادت هنوز آخر نشد
آخر، ای سلطان خوبان، ترک این بیداد کن

ای پری پیکر، هلالی از غمت دیوانه شد
گر نوازش می کنی، او را بسنگی شاد کن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۰۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۰۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.