۴۶۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۹۶

مشکل غمیست عشق، که گفتن نمی توان
وین مشکل دگر که: نهفتن نمی توان

غمهای عاشقان هم گفتند پیش یار
ما را عجب غمیست که گفتن نمی توان

دندان بقصد لعل لبش تیز چون کنم؟
کان لعل گوهریست، که سفتن نمی توان

خون بسته غنچه وار دل تنگم از فراق
دل تنگم، آن چنان، که شکفتن نمی توان

در خون نشست چشم هلالی، که از رهت
گردی بدامن مژه رفتن نمی توان
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۹۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۹۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.