۲۷۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۸۴

خیز، تا امروز با هم ساغر صهبا کشیم
خویش را دامن کشان تا دامن صحرا کشیم

باغ و بستان دلکشست و کوه و صحرا هم خوشست
هر کجا، گویی، بساط عیش را آنجا کشیم

کس چرا از دست دنیا ساغر محنت کشد؟
ساغری گیریم و دست از محنت دنیا کشیم

ساقیا، میخانه دریاییست پر ز آب حیات
جهد کن، تا کشتی خود را در آن دریا کشیم

نازنینان سرکش و ما در مقام احتیاج
جای آن دارد کزیشان ناز استغنا کشیم

چون ز حال زار خود پیش تو نتوان دم زدن
گوشه ای گیریم و آهی از دل شیدا کشیم

ای رقیب سنگدل، زین خشم و کین بگذر، که ما
ناز رعنایی ز یار نازک رعنا کشیم

فکر خوبان کن، هلالی، فکر دیگر تا بکی؟
خود چرا بر لوح خاطر نقش نازیبا کشیم؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۸۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۸۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.