۲۵۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۶۱

جان من، جان و دل خویش نثار تو کنم
بود و نابود همه در سر کار تو کنم

تا دگر دور نیفتد ز رخت مردم چشم
خواهمش بر کنم و خال عذار تو کنم

همچو سگ با تو سراسیمه ام، ای طرفه غزال
می روم در هوس آنکه: شکار تو کنم

ای گل تازه، که دیر آمده ای پیش نظر،
زود مگذر، که تماشای بهار تو کنم

ماه من، سوی هلالی بگذر از سر مهر
سرمه دیده گریان ز غبار تو کنم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۶۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۶۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.