۳۲۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۵۳

گر بخاکم گذرد یوسف گل پیرهنم
بوی پیراهن یوسف شنوند از کفنم

بفراق تو گرفتار ترم روز بروز
کس باین روز گرفتار مبادا که منم!

کوه غم گشتم و هر لحظه کنم سینه خویش
طرفه حالیست که هم کوهم و هم کوه کنم!

لب ببستم ز سخن، ای گل خندان، که مباد
مردمان بوی تو یابند ز رنگ سخنم

هر کسی در چمنی هم نفس سیم تنی
من و کنج غم و در سینه همان سیم تنم

نکنم یاد بهار و نروم سوی چمن
چه کنم؟ دل نگشاید ز بهار و چمنم

گر دلم رفت، هلالی، گله از دوست خطاست
دل چه باشد؟ که اگر جان برود دم نزنم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۵۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۵۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.