۲۴۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۳۶

دو روز شد که ز درد فراق بیمارم
ازین دو روزه حیاتی که هست بیزارم

چو لاله سینه من چاک شد، بیا و ببین
که از تو بر دل پر خون چه داغها دارم؟

مرا ز گریه مکن منع، ساعتی بگذار
که زار زار بگریم، که عاشق زارم

رسید جان بلب و نیست غیر ازین هوسم
که آیم و بسگان در تو بسپارم

خلاصی من از آن قید زلف ممکن نیست
که در کمند بلای سیه گرفتارم

بجلوه گاه بتان می روم، سرشک فشان
بباغ سنگدلان تخم مهر می کارم

هلالی، از غم یارست روز من شب تار
چه شد که صبح شود یک نفس شب تارم؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۳۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۳۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.