۲۸۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۲۹

هر شب بسر کوی تو از پای در افتم
وز شوق تو آهی زنم و بی خبر افتم

گر بار غم اینست، که من میکشم از تو
بالله! که اگر کوه شوم از کمر افتم

خواهم بزنی تیر و بتیغم بنوازی
تا در دم کشتن بتو نزدیکتر افتم

من بعد بر آنم که ببوی سر زلفت
برخیزم و دنبال نسیم سحر افتم

ای شیخ، بمحراب مرا سجده مفرما
بگذار، خدا را، که بر آن خاک در افتم

گمراهی من بین که: درین مرحله هر روز
از وادی مقصود بجای دگر افتم

سیلاب سرشک از مژه بگشای، هلالی
مپسند که: آغشته بخون جگر افتم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۲۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۳۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.