۲۵۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۲۳

ای در دلم ز آتش عشق تو صد الم
هر یک الم نشانه چندین هزار غم

وصل تو زود رفت و فراق تو دیر ماند
فریاد ازین عقوبت بسیار و عمر کم!

دانی کدام روز عدم شد وجود ما؟
روزی که عاشقی بوجود آمد از عدم

گویند: درد عشق بدرمان نمیرسد
من چون زیم؟ که عاشقم و دردمندهم

ماییم و نیم جانی و هر دم هزار آه
اینک بباد میرود آن نیز دم بدم

چون آب زندگیست قدم تا بفرق سر
خواهم درون جان کنمت فرق تا قدم

ای پادشاه حسن، هلالی گدای تست
خواهم که سوی او گذری از ره کرم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۲۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۲۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.