۲۷۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۱۴

ما که از سوز تو در گریه زاریم چو شمع
خبر از سوختن خویش نداریم چو شمع

پیش تیغ تو سر از تن بگذاریم ولی
شعله شوق تو از سر نگذاریم چو شمع

تاب هنگامه اغیار نداریم، که ما
کشته و سوخته خلوت یاریم چو شمع

هست چون آتش ما بر همه عالم روشن
سوز خود را بزبان بهر چه آریم چو شمع؟

ای نسیم سحر، از صبح وصالش خبری
تا همه خنده زنان جان بسپاریم چو شمع

ما که داریم دل و دیده پر از آتش و آب
چون نسوزیم و چرا اشک نباریم چو شمع؟

سوخت صد بار، هلالی، جگر ما شب هجر
ما جگر سوخته این شب تاریم چو شمع
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۱۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۱۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.