۲۸۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۱۱

عاشقان را نه گل و باغ و بهارست غرض
همه سهلست، همین صحبت یارست غرض

غرض آنست که: فارغ شوم از کار جهان
ور نه از گوشه میخانه چه کارست غرض؟

جان من، بی جهت این تندی و بدخویی چیست؟
گر نه آزار دل عاشق زارست غرض

آفت دیده مردم ز غبارست ولی
دیده را از سر کوی تو غبارست غرض

هوس دیدن گل نیست، هلالی، ما را
زین چمن جلوه آن لاله عذارست غرض
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۱۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۱۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.