۲۵۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۰۹

مردم و خود را ز غمهای جهان کردم خلاص
عالمی را هم ز فریاد و فغان کردم خلاص

در غم عشق جوانی می شنیدم پند پیر
خویشتن را از غم پیر و جوان کردم خلاص

خوش زمانی دست داد از عالم مستی مرا
کز دو عالم خویش را در یک زمان کردم خلاص

بر سر بازار رمزی گفتم از سودای عشق
مردمان را از غم سود و زیان کردم خلاص

گفتمش: آخر هلالی را ز هجران سوختی
گفت: او را از بلای جاودان کردم خلاص
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۰۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۱۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.