۳۲۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۰۷

ای شاه حسن، جور مکن بر گدای خویش
ما بنده توایم، بترس از خدای خویش

خواهند عاشقان دو مراد از خدای خویش:
هجر از برای غیر و وصال از براه خویش

گر دل ز کوی دوست نیامد عجب مدار
جایی نرفته است که آید بجای خویش

ای من گدای کوی تو، گر نیست و رحمتی
باری، نظر دریغ مدار از گدای خویش

صد بار آشنا شده ای با من و هنوز
بیگانه وار می گذری ز آشنای خویش

زاهد، برو، که هست مرا با بتان شهر
آن حالتی که نیست ترا با خدای خویش

حیفست بر جفا که باغیار می کنی
بهر خدا، که حیف مکن بر جفای خویش

قدر جفای تست فزون از وفای ما
پیش جفای تو خجلم از وفای خویش

گم شد دلم، بآه و فغان دیگرش مجوی
پیدا مساز درد سری از برای خویش

چون خاک پای تست هلالی بصد نیاز
ای سرو ناز، سرمکش از خاک پای خویش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۰۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۰۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.