۲۵۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۰۱

آه! از آن ماه مسافر، که نیامد خبرش
او سفر کرده و ما در خطریم از سفرش

رفتم و گریه کنان روز وداعش دیدم
ای خوش آن روز که باز آید و بینم دگرش

دیر می آید و جان منتظر مقدم اوست
مردم از شوق، خدایا، برسان زود ترش

می پرد مرغ هوا جانب او فارغ بال
کاش می بود من دلشده را بال و پرش!

گر چه امروز مرا کشت و نیامد بسرم
کاش فردا بسر خاک من افتد گذرش!

در فراقت ز هلالی اثری بیش نماند
زود باشد که بیایی و نیابی اثرش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۰۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۰۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.