۲۷۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۹۹

دردمندم، گر مرا درمان نباشد، گو: مباش
دردمندان ترا گر جان نباشد، گو: مباش

گر غریبی بر سر کویت بمیرد، گو: بمیر
ور گدایی بر در سلطان نباشد، گو: مباش

چند روزی با جمالت عشق پنهان باختم
بعد ازین این قصه گر پنهان نباشد، گو: مباش

عاشق دیوانه ام، سامان کار از من مجوی
عاشق دیوانه را سامان نباشد، گو: مباش

در بتان دل بسته ام، دیگر مرا با دین چکار؟
بت پرستم، گر مرا ایمان نباشد، گو، مباش

گر هلالی از سر کویت بزاری رفت، رفت
این چنین خاری درین بستان نباشد، گو: مباش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۹۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۰۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.