۲۷۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۹۶

کام از آن لب مشکل و ما را غم کامست و بس
کار ناکامان همین اندیشه خامست و بس

با همه کس زان لب جان بخش می گویی سخن
آنچه از لعلت نصیب ماست دشنامست و بس

هر سهی سروی لباس ناز را شایسته نیست
این قبا بر قد آن سرو گل اندامست و بس

مست عشقم، روز و شب، ناخورده می، نادیده کام
خلق پندارند مستی از می و جامست و بس

ننگ می آید، هلالی، خلق را از نام من
گوییا ننگ همه عالم درین نامست و بس
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۹۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۹۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.