۳۰۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۹۰

یار من، وه! که مرا یار نداند هرگز
قدر یاران وفادار نداند هرگز

خوش طبیبیست مسیحا دم و جان بخش ولی
چاره عاشق بیمار نداند هرگز

دردمندی، که چو من، تلخی هجران نچشید
لذت شربت دیدار نداند هرگز

ما کجا قدر تو دانیم؟ که یک موی ترا
هیچ کس قیمت و مقدار نداند هرگز

تا رخت هست کسی کی طرف گل بیند؟
مگر آنکس که گل از خار نداند هرگز

درد خود با تو چه گویم؟ که دل نازک تو
حال دلهای گرفتار نداند هرگز

از هلالی مطلب هوش، که آن مست خراب
شیوه مردم هشیار نداند هرگز
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۸۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۹۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.