۲۷۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۷۷

غم نیست، گر ز داغ تو می سوزدم جگر
داری هزار سوخته، من هم یکی دگر

یارب، چه کم شود ز تو، ای پادشاه حسن
گر سوی من بگوشه چشمی کنی نظر؟

در کوی تو سر آمد اهل وفا منم
از چشم التفات وفای مرا نگر

تا کی در آرزوی تو گردیم کو بکوی؟
تا کی بجستجوی تو گردیم در بدر؟

جان می کنیم و یار زما بی خبر هنوز
خواهیم مردن از غم او، تا شود خبر

در گوشه غمست هلالی بصد نیاز
گاهی ز چشم لطف برین گوشه بر نگر
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۷۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۷۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.