۲۵۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۷۰

بهر درد دل ما از تو دوایی نرسید
سعی بسیار نمودیم، بجایی نرسید

ما اسیران بتو هرگز ننمودیم وفا
که همان لحظه بما از تو جفایی نرسید

قامتم چنگ شد و لطف تو ننواخت مرا
بی نوایی ز تو هرگز بنوایی نرسید

با چنین قامت و بالا نرسیدی بکسی
کز تو بر سینه او تیر بلایی نرسید

دیده، گو: آن بده گلشن امید مرا
کز گل این چمنم بوی وفایی نرسید

حالتی نیست در آنکس، که بجان و دل او
فتنه جلوگر عشوه نمایی نرسید

گر هلالی بوصالت نرسد نیست عجب
هیچ گه منصب شاهی بگدایی نرسید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۶۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۷۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.