۲۵۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۶۷

ای کسانی که بخاک قدمش جا دارید
گاه گاه از من محروم شده یاد آرید

تا کی از حسرت او خیزم و بر خاک افتم؟
وقت آنست که از خاک مرا بردارید

گر ز نزدیک نخواهد که ببینم رویش
باری، از دور بنظاره او بگذارید

بی شمارند صف جمع غلامان در پیش
بنده را در صف آن جمع یکی بشمارید

گرد آن کوی سگانند بسی، بهر خدا
که مرا نیز در آن کوی سگی پندارید

بعد مردن سر من در سر کویش فگنید
ور توانید بخاک قدمش بسپارید

تا کی، ای سنگدلان، مرگ هلالی طلبید؟
مرد بیچاره، شما نیز همین انگارید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۶۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۶۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.