۲۸۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۵۹

اگر چون تو سروی ز جایی برآید
شود رستخیز و بلایی برآید

خدا را، لب خود بدشنام بگشا
که از هر زبانی دعایی برآید

تو سلطان حسنی و عالم گدایت
چنان کن که کار گدایی برآید

چه کم گردد، آخر، ز جاه و جلالت
اگر حاجت بینوایی برآید؟

مزن تیر جور و حذر کن ز آهی
که از سینه مبتلایی برآید

مرا می کشد انتظار قدومت
چه باشد که آواز پایی برآید؟

هلالی ازین شب خلاصی ندارد
مگر آفتابی ز جایی برآید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۵۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۶۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.