۲۶۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۵۲

لعل جان بخشت، که یاد از آب حیوان میدهد
زنده را جان میستاند، مرده را جان میدهد

دور بادا چشم بد، کامروز در میدان حسن
شهسوار من سمند ناز جولان میدهد

یارب! اندر ساغر دوران شراب وصل نیست
یا بدور ما همه خوناب هجران میدهد؟

دل مگر پا بسته زلف تو شد کز حال او
باد میآید، خبرهای پریشان میدهد؟

نیست درد عشق خوبان را بدرمان احتیاج
گر طبیب این درد بیند ترک درمان میدهد

موجب این گریهای تلخ میدانی که چیست؟
عشوه شیرین که آن لبهای خندان میدهد

ای اجل، سوی هلالی بهر جان بردن میا
زانکه عاشق گاه مردن جان بجانان میدهد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۵۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۵۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.