۲۵۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۵۰

کاکل ز چه بگذاشته ای تا کمر خود؟
مگذار بلاهای چنین را بسر خود

رفتار ترا، گر ملک از عرش ببیند
آید بزمین فرش کند بال و پر خود

چشم تو نهان یک نظر از لطف بینداخت
ما را ز چه انداخته ای از نظر خود؟

دیروز ز حال همه عالم خبرم بود
امروز چنانم که: ندارم خبر خود

در عشق تو از من اثری بیش نماندست
نزدیک شد آن دم که نیابم اثر خود

من کشته شوم به که جدا افتم از آن در
زارم بکش و دور میفگن ز در خود

دور از تو چه گویم: بچه حالست هلالی؟
درمانده بدرد دل خونین جگر خود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۴۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۵۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.