۳۰۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۳۵

دلم رفت و جان حزین هم نماند
ز عمر اندکی ماند و این هم نماند

سرم خاک آن در شد و زود باشد
که گردش بروی زمین هم نماند

نشسته بخون مردم چشم، دانم
که در خانه مردم نشین هم نماند

چه هر دم بناز افگنی چین بر ابرو؟
مناز، ای بت چین، که چین هم نماند

گر افتاده خاکساری بمیرد
سهی قامت نازنین هم نماند

هلالی، اگر نیست حالت چو اول
مخور غم، که آخر چنین هم نماند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۳۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۳۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.