۲۹۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۲۸

دلم، پیش لبت، با جان شیرین در فغان آمد
خدا را، چاره دل کن، که این مسکین بجان آمد

بیا، ای سرو، گلزار جوانی را غنیمت دان
که خواهد نوبهار حسن را روزی خزان آمد

ببزم دیگران، دامن کشان، تا کی توان رفتن؟
بسوی عاشقان هم گاه گاهی میتوان آمد

حیاتی یافتم از وعده قتلش، بحمد الله!
که ما را هر چه در دل بود او را بر زبان آمد

سر زلفت ز بالا بر زمین افتاد و خوشحالم
که بهر خاکساران آیتی از آسمان آمد

ملولم از غم دوران، سبک دوشی کن، ای ساقی
ببر این کوه محنت را، که بر دلها گران آمد

کمند زلف لیلی میکشد از ذوق مجنون را
که از شهر عدم بیخود بصحرای جهان آمد

بامیدی که در پای سگانت جان برافشاند
هلالی، نقد جان در آستین، بر آستان آمد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۲۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۲۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.