۲۸۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۱۹

باز عشق آمد و کار دل ازو مشکل شد
هر چه تدبیر خرد بود همه باطل شد

خواستم عشق بتان کم شود، افزون گردید
گفتم: آسان شود این کار، بسی مشکل شد

پای هر کس، که به سر منزل عشق تو رسید
آخرالامر سرش خاک همان منزل شد

اشک، چون راز دلم گفت، فتاد از نظرم
با وجودی که به صد خون جگر حاصل شد

آن سهی سرو، که میل دل ما جانب اوست
یارب! از بهر چه سوی دگران مایل شد؟

غم نبود آن که مرادی به تغافل میکشت
غم از آنست که امروز چرا غافل شد؟

شب وصل تو هلالی قدح از دست نداد
مگر از جام لبت بیخود و لایعقل شد؟

اهل عیشند، هلالی، همه رندان، لیکن
زان میان گوشه ی اندوه مرا منزل شد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۱۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۲۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.