۲۹۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۱۲

می خواهم و کنجی که به جز یار نباشد
من باشم و او باشد و اغیار نباشد

آنجا اثر رحمت جاوید توان یافت
کان جا ز رقیبان تو آثار نباشد

هر جا حبیبست به پهلوی رقیبست
در باغ جهان یک گل بی خار نباشد

بر من که گرفتار توام رحم مفرمای
رحمست بر آن کس که گرفتار نباشد

ما خانه خرابیم و نداریم پناهی
ویرانه ی ما را در و دیوار نباشد

تقصیر و فارسم رقیبست، عجب نیست
هرگز سگ دیوانه وفادار نباشد

بی یار به عالم نتوان بود، هلالی
عالم به چه کار آید اگر یار نباشد؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۱۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۱۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.