۲۹۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۰۸

بناز می رود و سوی کس نمی نگرد
هزار آه کشم، یک نفس نمی نگرد

گهی بپس روم و گه سر رهش گیرم
ولی چه فایده؟ چون پیش و پس نمی نگرد

چو غمزه اش ره دین زد چه سود ناله جان؟
که راهزن بفغان جرس نمی نگرد

کسی که در هوس روی ماه رخساریست
در آفتاب ز روی هوس نمی نگرد

دلم بسینه صد چاک مشکل آید باز
که مرغ رفته بسوی قفس نمی نگرد

خطاست پیش رخش سوی نو خطان دیدن
کسی بموسم گل خار و خس نمی نگرد

گذشت و سوی هلالی ندید و رحم نکرد
چه طالعست که هرگز بکس نمی نگرد؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۰۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۰۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.