۲۸۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۰۵

مسکین طبیب، چاره دردم خیال کرد
بیچاره را ببین: چه خیال محال کرد؟

کی می رسد خیال طبیبان بدرد من؟
دردم بدان رسید که نتوان خیال کرد

دارد هزار تفرقه دل در شب فراق
کو آن فراغتی که بروز وصال کرد؟

گل پیش عارض تو شد از انفعال سرخ
آن خنده ای که کردهم از انفعال کرد

سنگین دلی، که اسب جفا تاخت بر سرم
موری ضعیف را بستم پایمال کرد

سلطان وقت شد ز گدایان کوی عشق
درویش میل سلطنت بی زوال کرد

گفتی: که حلقه ساخت، هلالی، قد ترا
آن کس که ابروان ترا چون هلال کرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۰۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۰۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.