۲۸۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۰۱

آب حیات حسنت گل برگ تر ندارد
طعم دهان تنگت تنگ شکر ندارد

ای دیده، تیز منگر در روی نازک او
کز غایت لطافت تاب نظر ندارد

در هر گذر که باشی، نتوان گذشتن از تو
آری، چو جانی و کس از جان گذر ندارد

سگ را بخون آهو رخصت مده، که مسکین
از رشک چشم مستت خون در جگر ندارد

در عشق تو هلالی از ترک سر بسر شد
دیوانه است و عاشق، پروای سر ندارد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۰۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۰۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.