۲۸۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۹۰

مشتاق درد را بمداوا چه احتیاج؟
بیمار عشق را بمسیحا چه احتیاج؟

چون جلوه گاه سبزخطان شد مقام دل
ما را دگر بسبزه و صحرا چه احتیاج؟

تا کی بناز رفتن و گفتن که: جان بده؟
جان میدهم، بیا، بتقاضا چه احتیاج؟

چون ما فرح ز سایه قصر تو یافتیم
ما را بفیض عالم بالا چه احتیاج؟

واعظ، ملالت تو ببانگ بلند چیست؟
آهسته باش، اینهمه غوغا چه احتیاج؟

تا چند بهر سود و زیان درد سر کشیم؟
داریم یک سر، اینهمه سودا چه احتیاج؟

دور از تو خو گرفته هلالی بکنج غم
او را بگشت باغ و تماشا چه احتیاج؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۸۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۹۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.