۳۰۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۸۴

در کوی تو آمد به سرم سنگ ملامت
مشکل که ازین کوی برم جان به سلامت

نتوان گله از جور و جفایی که تو کردی
جور تو کرم بود و جفای تو کرامت

امروز درین شهر مرا حال غریبست
نی رای سفر کردن و نی روی اقامت

شد سیل سرشکم سبب طعنه ی مردم
طوفان بلا دارم و دریای ملامت

«قد قامت » و فریاد مؤذن نکند گوش
آن کس که به فریاد بود زان قد و قامت

ای دل، که تو امروز گرفتار فراقی
امروز تو کم نیست ز فردای قیامت

بی روی تو یک چند اگر زیست هلالی
جان می دهد اینک به صد اندوه و ندامت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۸۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۸۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.