۲۶۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۷۸

در مجلس اگر او نظری با دگری داشت
دانند حریفان که در آن هم نظری داشت

هر لاله، که با داغ دل از خاک برآمد
دیدم که: ز سودای تو پر خون جگری داشت

امروز سر زلف تو آشفته چرا بود؟
گویا ز پریشانی دل ها خبری داشت

فریاد! که رفت از سرم آن سرو، که عمری
من خاک رهش بودم و بر من گذری داشت

با جام و قدح عزم چمن کرد، چو نرگس
هر کس که درین روز به کف سیم و زری داشت

زین مرحله آهنگ عدم کرد هلالی
مانند غریبی، که هوای سفری داشت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۷۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۷۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.