۲۸۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۷۱

شیشه ی می دور ازآن لب های میگون می گریست
تا دل خود را دمی خالی کند، خون می گریست

دوش بر سوز دل من گریه ها می کرد شمع
چشم من آن گریه را می دید و افزون می گریست

آن نه شبنم بود در ایام لیلی، هر صباح
آسمان شب تا سحر بر حال مجنون می گریست

سیل در هامون، صدا در کوه، میدانی چه بود؟
از غم من کوه می نالید و هامون می گریست

چیست دامان سپهر امروز پر خون از شفق؟
غالبا امشب ز درد عشق گردون می گریست

بر رخ زردم ببین خط های اشک سرخ را
این نشانی هاست کامشب چشم من خون می گریست

شب که می خواندی هلالی را و می راندی به ناز
در درون پیش تو می خندید و بیرون می گریست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۷۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۷۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.