۲۹۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۷

بهر که قصه ی دل گفته ام دلش خونست
توهم مپرس ز من، تا نگویمت چونست

منم، که درد من از هیچ بی دلی کم نیست
تویی، که ناز تو از هر چه گویم افزونست

مگو که: خواب اجل بست چشم مردم را
که چشم بندی آن نرگس پر افسونست

همای وصل تو پاینده باد بر سر من
که زیر سایه ی او طالعم همایونست

کنون که با توام، ای کاش دشمنان مرا
خبر دهند که لیلی به کام مجنونست

طبیب، گو: به علاج مریض عشق مکوش
که کار او دگر و حال او دگرگونست

هلالی، از دهن و قامتش حکایت کن
که این علامت ادراک طبع موزونست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.