۳۲۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۰

عشق بازی چه بلا فکر خطایی بودست!
عشق خود عشق نبودست، بلایی بودست

کاش بینند بی خبران حسن تو را
تا بدانند که ما را چه خدایی بودست

در دیاری که گل روی تو را پروردند
خوش بهاری و فرح بخش هوایی بودست!

عهد کردی که وفا پیشه کنی، جهد بکن
تا بدانم که درین عهد وفایی بودست

باغ فردوس زمینست که آن جا روزی
سرو گل پیرهنی، تنگ قبایی بودست

بعد مردن به سر تربت من بنویسید
کین عجب سوخته ی بی سرو پایی بودست!

چاره ی درد هلالیست بلای غم عشق
عشق را درد مگویی، که بلایی بودست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.