۳۰۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۷

دارم شبی، که دوزخ از آن شب علامتست
از روز من مپرس، که آن خود قیامتست

یارب! ترحمی، که ز سنگ جفای چرخ
ما دل شکسته ایم و زهر سو ملامتست

بر آستان عشق سر ما بلند شد
وین سر بلندی از قد آن سروقامتست

رفتن ز کوی او کرمی بود از رقیب
این هم که رفت و باز نیامد کرامتست

ثابت قدم فتاده هلالی به راه عشق
او را درین طریق عجب استقامتست!
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.