۳۱۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۷

ما عاشقیم و بی سر و سامان و می پرست
قانع بهر چه باشد و فارغ ز هر چه هست

ای رند جرعه نوش، تو و محنت خمار
ما و نشاط مستی عشق از می الست

دی آن سوار شوخ کمر بست و جلوه کرد
در صورتی که هر که بدیدش کمر ببست

هر کس که دل بدست بتی داد همچو من
سنگی گرفت و شیشه ناموس را شکست

دلها که می بری، همه پامال می کنی
کاری نمی کنی که: دلی آوری بدست

چون ابر دید اشک من از شرم آب شد
چون برق دید آه من از انفعال جست

آخر چو ره نیافت هلالی ببزم وصل
محروم از جمال تو در گوشه ای نشست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.